غربت، جنگ، بیخبری؛ روایت بغض ایرانیان خارج از کشور
۱۴۰۴ خرداد ۳۰, جمعهاین گزارش، تصویری صادقانه، تلخ و انسانی از وضعیت روانی و عاطفی برخی ایرانیان خارج از کشور در روزهای جنگ و بحران است. روایتی که نه شعار است، نه تحلیل سیاسی، بلکه فریاد فروخورده مردمی است که میان دو جهان معلق ماندهاند: دنیای آرام و نسبتا امنی که در آن زندگی میکنند و دنیای ملتهب و پرخطر وطنشان که عزیزترین آدمهای زندگیشان در آن هستند.
بسیاری از ایرانیان خارج از کشور نمیتوانند آنچه بر آنها می گذرد را برای همکاران یا دوستان غیرایرانی توضیح دهند. این حس "بیصدایی" و "درکنشدن" یکی از بزرگترین آسیبهای روانی مهاجرانی است که وطنشان را در آتش میبینند.
"شاید اگر جنگ ادامه پیدا کند، برگردم ایران"
«کی فکرش رو میکرد تو ایران جنگ بشه؟ تمام این ۳۵ سال عمرم همیشه جمهوری اسلامی گفت، اگر مشکلات اقتصادی هست، اگر تحریم هست، اگر آزادی نیست اما مملکت امنیت داره؟ کجاست این امنیتی که ازش دم میزدند؟»
سحر که از هشت سال پیش ساکن شهر مونیخ در آلمان است، این جملات را با خشم میگوید و ادامه میدهد: «یک روز صبح چشم باز کردیم و دیدیم در وطنمون جنگ شده؟ من چطور میتونم این حس رو برای همکاران و دوستان آلمانیام توضیح بدم؟ اصلا مگه میشه این رو به کسی توضیح داد؟ اینکه مردم کشورت دارن با هزار بدبختی صبحشون رو شب میکنن و یهو وسط شب یه موشک میافته وسط زندگیشون؟»
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
صدای سحر پر از خشم است و با گریه و کلماتی بریده بریده ادامه میدهد: «من حتی دارم به این فکر میکنم اگر این جنگ ادامه پیدا کنه، برگردم ایران و کنار خانوادهام باشم. این عذاب وجدان که هر لحظه دارم با اون زندگی میکنم، نفسم رو بریده. حداقل وقتی برگردم میدونم هر اتفاقی برای خانودهام بیفته، من هم کنارشون هستم.»
سحر مانند بسیاری از ایرانیان دیگر میداند که در حقیقت در حال حاضر راه برگشتی هم به ایران نیست اما آنقدر جدی و مصمم درباره بازگشتش به ایران در صورت طولانی شدن جنگ حرف میزند که اگر راهی باز شود، شاید سخت بتوان مجبور به ماندنش کرد.
"تنها دلخوشیام این است که گوشهای مادرم سنگین است و صدای انفجارها را نمیشنود"
بسیاری از کسانی که در سالهای گذشته از ایران مهاجرت کردند، جوانانی هستند که خانوادههایشان یا دست کم تنها پدر و مادرشان در ایران هستند و در طول این سالها اگر امکان رفت و آمدی بود، به همان دیدار سالی یک بار دلخوش بودند.
بسیاری از این مهاجران نگران پدران و مادران سالخوردهای هستند که امکان ترک کشور یا حتی جابهجایی درونشهری ندارند. قطع اینترنت، نبود دسترسی به مراقبتهای پزشکی و ترس از اینکه عزیزانشان در معرض مستقیم حمله باشند، باعث اضطراب و ترسی فلجکننده شده است.
امید یکی دیگر از ایرانیانیست که بیش از ۱۰ سال است که ساکن شهر کلن آلمان است و مادر ۸۶ سالهاش تنها در ایران سکونت دارد.
اگر این حملات آغاز نمیشد، امید میخواست دو هفته تعطیلی خود در ماه آینده را به ایران برود تا هم با مادرش دیداری تازه کند و هم سفری داشته باشد به کرمان. میگوید: «در خیالم برنامهریزی کرده بودم مامان حوری رو که دیدم و حسابی قربون صدقهاش رفتم و کارهاش رو کردم، بعدش برم کرمان، شهری که هیچ وقت اون رو ندیدم و دوست داشتم این بار در سفر به ایران، یک شهر جدید را دیده باشم اما مثل اینکه دیدن مادرم و این سفر حالا به آرزو تبدیل میشه.»
مادر امید همراه با پرستارش ساکن آپارتمانی در مجیدیه هستند. امید میگوید، به خاطر شرایط مادرش، امکان اینکه از تهران برود را ندارد و نگرانیاش البته چندین برابر شده چرا که از دو روز قبل پرستار مادرش از بیم جانش به شهر زادگاهی برگشته و حالا "مامان حوری" در خانه تنهاست.
امید میگوید، تنها دلخوشی که دارم این است که گوشهای مادرم سنگین است و صدای خیلی از انفجارها را نمیشنود.
امید دست به دامان همسایهها و نزدیکان شده تا برای مادرش خرید کنند و به دیدنش بروند. ادامه میدهد: «حالا که یکی دو روز است اینترنت قطع شده، وضع به مراتب پیچیدهتر شده. نمیتوانم با کسی تماس بگیرم که به دیدن مادرم بروند. تلفن ثابت مادرم را هم نمیتوانم بگیرم. هیچ وقت این همه استیصال را تجربه نکرده بودم.»
استیصال، درماندگی و ترس واژههایی است که میتوان آنها را مدام از افراد مختلف ساکن خارج از ایران شنید.
"مردم بیچاره خاورمیانه"
بسیاری از ایرانیان خود را "قربانی سیاستهای متضاد و جنگطلبانه دو دولت" میدانند، بدون اینکه خود نقشی در این بحران داشته باشند.
مستانه در یک شرکت راه و ساختمان در شهر اشتوتگارت آلمان مشغول است و میگوید: «من از روزی که این حملات شروع شد و رفتم سرکار، طاقت اینکه کسی از من چیزی بپرسد را نداشتم. میدونستم هر کسی کوچکترین سوالی درباره ایران از من بپرسد، اشکهایم سرازیر میشه، برای همین سریع تا به شرکت میرسم خودم شروع میکنم در مورد موضوعات کاری مختلف حرف زدن و میدونم خیلی اغراق شده، این کار را انجام میدم.»
مستانه میگوید، چند روز پیش در حالی که جلوی دستگاه قهوهساز ایستاده بود و خیره به ریخته شدن قهوه در لیوانش بوده و غرق در هزار فکر، همکار سوری او در شرکت دستش را به گرمی فشار داده و تنها گفته است: «حال این روزهایت را می فهمم.»
مستانه میگوید: «هیچ حرف دیگری نزد و من انگار منتظر انفجار بودم. بغلش کردم و با گریه زیر گوشش گفتم: «مردم بیچاره خاورمیانه!»
"اگر بلایی سر این نوزاد بیاید، چه کسی را مقصر بدانیم؟"
بر اساس گزارش سازمانهای مختلف حقوق بشری، در جریان حملات هوایی اسرائیل به ایران که از جمعه ۲۳ خرداد (۱۳ ژوئن) آغاز شده، تاکنون دستکم ۶۳۹ نفر کشته و بیش از ۱۳۰۰ نفر زخمی شدهاند. ایران به صورت رسمی آماری در این خصوص اعلام نکرده و دویچهوله نیز قادر به تایید این آمار نیست اما آنچه مشخص است این است که هر روز بر تعداد افرادی که بیم جان عزیزانشان را دارند، بیشتر میشود.
علی نوازنده گیتار در یک گروه چند ملیتی در شهر آخن است. سالهاست به ایران نرفته و میگوید: «من یک خواهر در ایران دارم که او به تازگی بچه دار شده است. در این چند ماه گذشته تنها دلخوشیام این بود هر روز تصویری با خواهرم صحبت کنم و باران، دخترش را ببینم.»
علی میگوید، نوزاد خواهرش با یک مشکل قلبی به دنیا آمده و خواهرش مجبور است او را مدام تحت نظر پزشک داشته باشد.
بیشتر بخوانید: اینترنت در ایران: جایی برای امید حتی در دل سانسور
«عملا این بچه هر روز در خطر است. خواهرم شب سوم جنگ بیشتر از ۱۴ ساعت در راه بود که خود را به یکی از شهرهای شمالی برساند و من هر لحظه که به باران فکر میکردم، دیوانه میشدم.»
علی میگوید، باران در روزهای گذشته به پزشک و بیمارستانی که زیر نظرشان بوده دسترسی نداشته و نمیداند این وضع تا کی ادامه پیدا خواهد کرد.
بسیاری از ایرانیان خارج از کشور در عین اینکه از حکومت خشمگیناند، از جنگ و تبعات آن برای خانوادههایشان وحشت دارند و این دوگانگی آنها را به مرز استیصال روانی رسانده است.
علی مسبب این وضعیت را هر دو کشور میداند و با خشم میگوید: «ایران همان میزان مقصر است که اسرائیل. نتانیاهو همان میزان در مرگ مردم مقصر است که خامنهای. اگر بلایی سر باران بیاید، مقصرش کیه؟»
"آیا دوباره صدایشان را میشنوم؟"
سولماز سالها پیش به عنوان پناهنده به آلمان آمد و میگوید، بیشتر از ۲۰ سال است که به ایران بازنگشته است.
«هرچند سال یک بار مادرم اینجا به دیدنم میآمد. او را سه سال پیش از دست دادم. با برادر و خواهرهایم سال گذشته در ترکیه ملاقات کردیم. بچه های خواهرها و برادرم را برای اولین بار دیدم و متوجه شدم با اینکه آنها را ندیده بودم اما چقدر دوستشان دارم.»
سولماز میگوید، این روزها بیش از هر زمان دیگری به فرزندان نوجوان برادر و خواهرهایش فکر میکند و برایشان نگران است که آیا آینده روشنی با این وضعیت در انتظارشان هست؟
«نسیم، دختر ۱۶ ساله خواهرم پیش از اینکه اینترنت در ایران قطع شود، هر روز باهام تماس میگرفت و با طنز همیشگی که دارد، می گفت، خاله فلان جا هم ترکید و بلند میخندید. صفحه موبایل را در تمام خانه میگرداند و گزارش کامل از وضعیت همه میداد. می گفت، خاله اما واقعا از این نسل باباهای ما دل گندهتر هست؟ این همه صدای انفجار میاد، بابام داره در مورد شیرین بودن یا نبودن هندونهای که خریده، نظرخواهی میکنه.»
سولماز میگوید، حالا که دو روز است به صورت کامل تماسش را با خانواده از دست داده، وقتی به شوخیهای خواهرزادهاش فکر میکند، اشکش سرازیر میشود و نمیداند با این وضع آیا دیگر صدای آنها که مجبور شدند در تهران بمانند را میشنود یا نه.
"فشاری روانی که قطعی اینترنت به من وارد کرد، از فشار جنگ بیشتر بود"
هیچ راه ارتباطی نیست و بسیاری از ایرانیان خارج از کشور به محض اینکه فردی را پیدا میکنند که تلفش همچنان کار میکند، از او میخواهند تا خبر سلامتی خانواده را جویا شود.
پیام با چند ایرانی دیگر در شهر برلین گروه واتساپی درست کردند که هر کسی را در ایران پیدا کردند که همچنان به اینترنت متصل بود، از دیگر خانوادهها نیز خبری بگیرد و بقیه را از نگرانی در بیاورد.
پیام می گوید، "فشار روانی که قطعی اینترنت به او وارد کرده، از فشار جنگ بیشتر بوده" و ادامه میدهد: «برای من بیخبری از خانوادهام از همه چیز ترسناکتر است اما واقعا اگر حکومت ادعا میکنه، با قطع اینترنت میتونه فقط کمی این وضعیت رو امنتر بکنه، با این موضوع هم کنار میام اما اگر بخواد این قطعی طولانی بشه و جنگ هم فرسایشی بشه، واقعا کابوس وحشتناکی به بار میاد.»
پیام لحظهای مکث میکند و ادامه میدهد: «البته کدوم کابوس؟ الان وسط خود کابوسیم دیگه!»
"برید حرفهای کسانی که داخل ایران هستند رو بشنوید!"
کم نیستد افرادی که از آغاز روزهای حملات به شدت خشمگین هستند، خشمی که با اینکه میدانند از کجا نشات گرفته اما نمیدانند چطور باید آن را خالی کنند.
نگار به تازگی از همسرش جدا شده و میگوید، در روزهایی که در اوج افسردگی و تنهایی است، وضعیت ایران و نگرانی برای خانوده و آینده آنها دیگر رمقی برایش باقی نگذاشته است.
«من به یک بی حسی رسیدم. اصلا هیچ واکنشی به چیزی ندارم. اخبار رو دنبال میکنم، تصاویر رو میبینم اما هیچ احساسی در من ایجاد نمیکنه. شاید در شوک هستم یا واقعا بلایی سرم اومده که خودم هم نمیدونم چی هست. اصلا مهم نیست. اصلا مگه نگرانی و حال ما ایرانیهای خارج از کشور چقدر مهمه؟»
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
نگار در عین حال که ادعا میکند، وضعیت فعلی ایران واکنشی در او به وجود نیاورده اما به این قسمت صحبتهایش که میرسد، ناخودآگاه صدایش بلند میشود و میگوید: «اینکه درباره من و چهار نفر دیگه که اینجا داره چی بهمون میگذره بنویسد چه تاثیری داره؟ اصلا مگه برای کسی فرقی هم میکنه؟ برید حرف اونایی که داخل ایران هستند رو بشنوید!»
"چیزی به غیر از غم به غیر از هم نداریم"
در صدای افرادی که در این گزارش با آنها صحبت کردم تا راوی بخش کوچکی از آنچه ایرانیان خارج از ایران تجربه میکنند باشم، یک چیز مشترک بود: ترس، اضطراب و نگرانی.
در ابتدای گزارش نیز اشاره کردم، این گزارش بیش از آنکه خبری باشد، مرثیهای است برای یک ملت پراکنده، برای نسلی که نه وطن را دارد، نه آرامش غربت را.
این گزارش صدای بخش کوچکی از مردمی است که از جنگ، از سرکوب، از بیخبری و از "همیشه قربانی بودن" خستهاند.
ناخودآگاه یاد ترانهای با صدای علیرضا قربانی میافتم که این روزها در شبکههای اجتماعی مدام با تصاویری غمبار از پایتخت دست به دست میشود:
«ما سرزمینی دور و تنها در غباریم
چیزی به غیر از غم به غیر از هم نداریم»