برلیناله و بازیابی سکسوالیته در دو فیلم بخش مسابقه
۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعهسینمادوستان از دو سه سال پیش خبر داشتند که پیتر گرینوی، کارگردان نوگرای سینمای بریتانیا، سرگرم ساختن فیلمی درباره سرگئی آیزنشتاین، سینماگر نامدار اتحاد جماهیر شوروی (سابق) است.
گرینوی همیشه جسور و مبتکر، تجربهگرا و جدلانگیز بوده، بنابرین کسی انتظار نداشت که این کارگردان اثری معمولی به شکل یک بیوگرافی عادی درباره سینماگر بزرگ روس عرضه کند. اما فیلمی که از او به بخش رقابتی جشنواره سینمایی برلین راه یافته، از هر تصور و برداشتی فراتر رفته است.
فیلم بر پایه رویدادی واقعی استوار است که مقطعی مهم و غمانگیز از تاریخ سینمای کلاسیک شناخته میشود. در سال ۱۹۳۱ کارگردان بزرگ شوروی که با فیلمهایی مانند اعتصاب و "رزمناو پوتمکین" به شهرت جهانی رسیده بود، برای نخستین بار از میهن خود خارج شد و به جهان غرب سفر کرد.
آیزنشتاین پس از گردشی در اروپا به هالیوود سفر کرد و در آنجا بیشتر مهمان چارلی چاپلین بود. او پس از چند ماه اقامت در هالیوود و آشنایی با بزرگان سینمای آن روز آمریکا عازم مکزیک شد. او قصد داشت فیلمی به نام "زنده باد مکزیک" بسازد. اما این برنامه که سینماگر بزرگ برای اجرای آن تلاش بسیار کرده بود، به شکست انجامید.
در باره تلاشهای آیزنشتاین در مکزیک نوشتههای بسیاری منتشر شده و درباره آن، درست مثل طرحهای جاه طلبانه اما ناکام اورسن ولز، پژوهشهای زیادی صورت گرفته است.
بیشتر بخوانید: مستندهای برلیناله ۲۰۱۵، از سکس تا سیاست
واقعیت این است که فیلم آیزنشتاین نه از نظر سیاسی و نه از نظر مالی برای سینمای آن روز جالب توجه نبود و سینماگر بزرگ نتوانست شرایط مناسبی برای تولید آن فراهم کند.
مقامات شوروی به پروژه سینماگر بزرگ با شک و تردید نگاه می کردند و حاضر نبودند از اقدامات او در "جهان امپریالیسم" پشتیبانی کنند. از طرف دیگر هالیوود نیز حاضر نبود برای اثر یک فیلمساز "کمونیست" سرمایهگذاری کند. تهیهکنندگان مستقل نیز که ابتدا به آیزنشتاین قول حمایت مالی داده بودند به زودی پشت او را خالی کردند. سینماگر بزرگ با این که مقدار زیادی فیلم گرفته بود ناگزیر شد کار را رها کند و به کشور خود برگردد.
فیلم آیزنشتاین ناتمام ماند و هر آنچه فیلمبرداری کرده بود در آرشیوهای اتحاد شوروی ناپدید شد. یادداشتها و عکسها و نماهای بیشماری که از کار ناتمام او باقی مانده، نشان میدهند که او بر آن بود شاهکار بی نظیر دیگری به جهان سینما تقدیم کند. خلاقیت او از دو سو قربانی شد: هم بوروکراتهای شوروی و هم کمپانیهای آمریکایی در شکست طرح او مقصر بودند.
بیشتر بخوانید: ستارهای درخشان از روسیه در آسمان برفی برلیناله
از این واقعیتهای تلخ و آزارنده در فیلم گرینوی هیچ خبری نیست. در این فیلم آیزنشتاین جوانی سبکمغز و هوسران است که هیچ هنر و خلاقیتی ندارد و بیشتر به دنبال ارضا کردن عقدههای جنسی خود است تا تولید یک اثر سینمایی. او در مکزیک تمایلات همجنسگرایانه خود را کشف می کند و همین برای او بزرگترین "موفقیت" است.
تردیدی نیست که فیلم "آیزنشتاین در گواناخواتو" اثری هجوآمیز است که قصد ندارد برگردان تاریخ باشد، اما هر اثر هجوآمیزی هم ناگزیر است سخرهها و مطایبهها و هزلهای خود را بر پایگان و دادههای واقعی استوار کند و گرنه اعتماد و باور مخاطب را از دست میدهد و به بدخواهی و بیانصافی متهم میشود.
بسیاری از نکات فیلم گرینوی از اغراق در واقعیت، که لازمه بیان هجوآمیز است، در می گذرد و به قلب واقعیت یا دروغ آشکار می رسد که با هنر حقیقی ناسازگار است.
آیزنشتاین از پایهگذاران برجستهی زبان سینما شناخته میشود. در نظریات سینمایی او، تئوریهای مونتاژ، بیان دینامیک و زبان تصویری او، نکاتی هست که میتوان با آنها مخالفت کرد؛ اما این همه باعث نمیشود که امروز به او توهین کنیم یا او را لافزن و حقه باز بدانیم.
خوشا سکس! خوشا بیداری جنسی!
اما کشف یا بازیابی ماهیت جنسی در فیلمی دیگر به شیوهای بسیار ظریف و هنرمندانه مطرح شده است. لاورا بیزپوری، خانم سینماگر جوان ایتالیایی، با اولین کار سینمایی خود، یک شاهکار کوچک خلق کرده است.
در روستاهای کوهستانی شمال آلبانی رسمی کهن وجود دارد که به دختران اجازه میدهد ماهیت جنسی خود را یکسره نفی کنند، به "پسر" تبدیل شوند و تا آخر عمر "مردانه" زندگی کنند.
در روستایی دورافتاده دختری جوان به نام هانا مطابق همین سنت که "قانون" نامیده میشود، سوگند میخورد که هویت زنانه خود را برای همیشه فراموش کند و تا ابد "باکره" بماند.
زن جوان که اکنون "مرد" شده و نام "مارک" گرفته، یاور خانه و خانواده است تا این که بعد از چندین سال پدر و مادر او از دنیا میروند. او که در روستا تنها مانده تصمیم به مهاجرت میگیرد و به نزد خواهر خود در میلان میرود.
شهر بزرگ چشم "مرد" روستایی را به روی زندگی و هستی خود باز می کند. او رفتهرفته پیکر ستمدیده خود، جسم وانهاده و جنسیت غفلتزدهی خود را باز میشناسد. نخست با شرم و هراس و سپس با جسارت و غرور بدن "زنانه" خود را میشناسد و آن را میستاید. این بیداری به طور طبیعی، جسم و جان او را شکوفا می کند و به او قدرتی تازه میبخشد. زیر پوست مرده و "مردانه"ی او خون زندگی روان می شود و او را هر روز زیباتر می کند.
در صحنهای که زن با بدن محبوس و آزرده و "مردانه" کنار استخر نشسته، دختران زیبا و شکوفا با اندامهای بشاش و جوان رقصی شگرف و جادویی در آب شروع میکنند که یکسره سرودی در ستایش جنسیت و هماغوشی است.
فیلم داستانی پیچیده را با زبانی ساده، تصاویر گویا، قدرت بصری بالا، با تمرکز و ایجازی حیرتانگیز بیان می کند، بدون پرگویی و بدون حتی یک کلمه یا عکس اضافی. درسی بس آموزنده برای سینماگران پرگوی میهن ما!
فیلم "باکره قسمخورده" شعری زیبا، صمیمی و پرشکوه در ستایش سکس و آمیزش است که تماشاگر را نیز به طور طبیعی در شادی شکفتن و باروری سهیم می کند. برایش خرسهای طلایی و نقره ای آرزو کنیم.