ختم یک جشنوارهی کمشکوه!
۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبهظاهرا جشنوارهی فیلم هیجان تورنمنتهای ورزشی را ندارد، اما از یک نظر از مسابقات ورزشی پرهیجانتر است، علت آن هم روشن است: در مسابقات ورزشی، مثلا دوستداران فوتبال با رقابت تیمها جلو میروند و زورآزمایی حریفان را دنبال میکنند، تا بالأخره دو تیم برسند به مرحلۀ فینال. اما در جشنواره تمام فیلمها یکسان با هم حرکت میکنند و شانه به شانه میرسند به شب اعلام جوایز و ختم برنامه.
به همین خاطر پیشبینی نتیجۀ رقابت فیلمها واقعا مشکل است. بازار حدس و گمانهزنی البته رواج دارد، اما باز نتیجه نهایی همیشه غافلگیرکننده است. در طول جشنواره هزار جور حرف و نظر و شایعه منتشر میشود، اما آخر سر معمولا چیزی در میآید که کمتر کسی انتظارش را داشته. در واقع به تعداد منتقدان و محافل و مجامع سینمایی، فهرست بهترین و بدترین درست میشود، اما این لیستها هر روز تغییر میکنند و فیلمها هی بالا و پایین میروند.
همین امسال هم صفحات فرهنگی بیشتر روزنامهها به فیلمهای گوناگون جشنواره نمره دادند، اما اختلاف نظر در لیستها و ردهبندیها حیرتانگیز بود. برای مثال در خیلی از جدولها فیلم ایرانی "شکارچی" به کارگردانی رفیع پیتز فیلمی "بیارزش" ثبت شده بود، درحالیکه مثلا منتقد روزنامه "فرانکفورتر آلگماینه" این فیلم را شاهکار دانست. این نظر ظاهرا در هیئت داوران جشنواره اعتباری نداشته، چون فیلم دست خالی از جشنواره رفت.
دعوای جوایز حق و ناحق
تا چند روزی بعد از اعلام جوایز بگومگو ادامه پیدا میکند، که چرا این فیلم گرفت و آن یکی که من دوست داشتم نگرفت! حالا هم بحث راه افتاده که در هیئت داوران امسال، هیچ چهره معتبر و برجستهای نبوده. ریاست ژوری البته با ورنر هرتسوگ بود، کارگردان سرشناس سینمای آلمان با اعتبار بینالمللی، اما در میان داوران، ستارههای زیبا و درخشان البته وجود داشت، اما نام معتبری از اهل سینما نبود که روی داوری آنها بتوان حساب کرد. این حرف خیلی پرت نیست!
جایزه بزرگ فستیوال به فیلم «عسل» تعلق گرفت، محصول مشترک آلمان و ترکیه. فیلمی آرام و بی سروصدا که بیشتر آن در فضای خاموش و اسرارآمیز جنگل میگذرد. موافقان فیلم از تصاویر "شاعرانه" حرف میزنند که برداشتی یکسره شخصی است. هرکسی میتواند از "جوهر شعری" در یک فیلم به شوق بیاید، اما مشکل بتواند آن را برای دیگران هم توضیح بدهد. در مقابل، مخالفان هم میتوانند بگویند که این فیلم فضای زیست انسانهای عادی را در روستایی در آناتولی خوب نمایش داده، اما درباره شرایط اجتماعی آنها چیزی نمیگوید.
همبستگی با سینماگر فراری!
جایزه بهترین کارگردانی نصیب رومن پولانسکی میشود، برای فیلمی که قابل دیدن است، اما قطعا یک شاهکار نیست. خیلیها نق میزنند که جشنواره این جایزه را به خاطر کارگردانی فیلم "نویسنده پنهان" به پولانسکی تقدیم نکرده، بلکه تنها خواسته است از این طریق همبستگی خود را با سینماگر فراری اعلام کند.
آقای پولانسکی، که فعلا در ویلای خود در سویس در حبس خانگی به سر میبرد، در پیامی به جشنواره گفت: «من نمیتوانم در جشنواره شرکت کنم، اما اگر میتوانستم هم شرکت نمیکردم. آخرین باری که خواستم در جشنوارهای شرکت کنم، دستگیر شدم!»
پولانسکی چند ماه پیش در فرودگاه زوریخ بازداشت شد. آقای کارگردان شهیر سی سال پیش در آمریکا به یک دختربچه تجاوز کرده و بعد زده است به چاک!
بعضی ها هم البته شانه بالا میاندازند که: چرا اینقدر جوش میزنید، یک خرس طلایی و شش خرس نقرهای هست که باید بین بیست فیلم قسمت مسابقه پخش شود. وقتی سطح فیلمهای جشنواره زیاد بالا نیست، چه فرقی میکند این فیلم جایزه بگیرد یا آن یکی؟!
موفقیت برای ایرانیان و نه ایران
سینمای ایران در جشنواره امسال موفقیت زیادی نداشت. بیشتر نظرها درباره فیلم داستانی «شکارچی» منفی بود، و فیلم مستند «سبز، سفید، سرخ» هم در ارائه گزارشی تصویری، عینی و بیطرفانه از «جنبش سبز» ناموفق بود.
اما طرفه آن که جایزه ویژه هیئت داوران به یک سینماگر ایرانی تعلق گرفت: بابک نجفی، سینماگر مقیم سوئد، برای اولین فیلم خود به نام «سبه»، جایزهای گرفت که همه برندگان خرسهای طلایی و نقرهای در آرزوی آن هستند: ۵۵ هزار یورو پول نقد! این فیلم را ندیدم و نمیتوانم درباره آن داوری کنم؛ اما بهرحال این واقعیت که شاخهای از سینمای ایران در خارج از کشور هر روز تناورتر میشود، جای خوشحالی دارد.
همین جا باید به یاد آورد که در فیلم آلمانی «شهادت» به کارگردانی برهان قربانی، فیلمساز افغانیتبار مقیم آلمان، مریم زارع هنرپیشه ایرانی بازی درخشانی ارائه داده است.
در جمع ایرانیان
برلیناله فرصتی است برای دیدار با برخی از ساکنان برلین و کسانی که سال به سال در جشنواره هستند. در برلین جمعی از نویسندگان و هنرمندان فرهیخته ایرانی زندگی میکنند، که تنها گروه کوچکی از آنها مشتری برلیناله هستند.
بیش از همه جلال سرفراز را میبینم، شاعر نوجوی سالهای دور، که امروزه، و این را متأسفانه کمتر کسی میداند، در برلین نقاش و طراحی موفق است. این بار هم از همنشینی با جلال بهره بردم، اما فرصت نشد کارهای تازه او را ببینم.
شهرام اسلامی از همکاران "دویچه وله" در برلین است. تحصیلات آقای اسلامی در زمینه فلسفه است، اما این دوست ما در روزهای فستیوال چنان شور و شوقی در درو کردن فیلمها از خود بروز میدهد، که از اهل فلسفه بعید است!
فرهاد پایار، همکار دیگر ما، کارگردان و هنرپیشه تئاتر است، اما به سینما نیز توجه دارد، و به تازگی فیلمی ساخته که به زودی به نمایش در میآید، و به وقتش درباره آن خواهیم گفت.
دستاندرکاران و منتقدان فیلم نیز در فستیوال بسیارند، که هم از ایران آمدهاند و هم از کشورهای دیگر. از این دوستان بیشمار نامی نمیبرم، اما از محمد حقیقت نمیتوان گذشت. یار هر سال برلیناله.
حقیقت با هر چیزی که به سینما مربوط شود، سروکار دارد، از کارگردانی و نقد و فیلمنامه تا سینماداری و ارتباط با جشنوارهها. اولین بار نام او را بیش از بیست سال پیش از زندهیاد سهراب شهید ثالث شنیدم. او به من ویدیویی داد که ببینم و گفت این فیلم کار فارغالتحصیلی یکی از دوستان من است که به او در ساختن فیلمش کمک کردهام.
حقیقت (در حقیقت!) سفیر ایران در جشنواره کن است، اما از جشنواره برلین هم غفلت نمیکند، و هر فستیوال فرصتی برای تجدید دیدار با اوست، که گذشته از دید و شناخت سینمایی، صمیمیت و شوخطبعی او برایم دلنشین است.
به خاطر فیلمهای زیاد و برنامههای فشرده و قلمفرساییهای فراوان، وقت و فرصت نشده بسیاری از دوستان را ببینم، و با آنها به قول معروف با فراغت خاطر چاق سلامتی کنم. موقع خداحافظی در کافهای از جمع دوستان پوزش میخواهم و قول میدهم که به زودی با فراغت بیشتری به برلین برگردم، که مجید از آن طرف طعنه میزند: «رفتی که رفتی، تا سال دیگه باز تو برلیناله!»
نویسنده: علی امینی
تحریریه: شهرام احدی