از خواب تا بیداری در جشنواره برلین!
۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبهجشنواره برلین به روزهای آخر نزدیک میشود. این را هم از حال و هوای جشنواره و هم از خلوت شدن سالنها میشود فهمید. اما جالب توجه است که برخلاف سالنهای نمایش، راهروها و اتاقهای جشنواره و همچنین کافهها و پاتوغهای دور و بر، همچنان شلوغ و پررفت و آمد است.
با اندکی دقت متوجه میشویم که خیلی از "ارباب رجوع جشنواره" نه برای تماشای فیلم بلکه برای مقاصدی دیگر به جشنواره میآیند. برای عدهای جشنواره یک پارتی بزرگ است، که هر شب با مهمانیها و ضیافتهای مجلل تکمیل میشود: نوشخواری و گاهی رقص و آواز. تازه اول غروب است که سروکله برخی از این افراد خوشذوق پیدا میشود. آن هم نه در سالنهای سینما، بلکه در بارها، تالارها و سرسراهای هتل. خوشبختترین طرفداران جشنواره!
عدهای، خبرنگار حرفهای هستند. اینها هم به فیلمهای فستیوال زیاد کاری ندارند. فستیوال برای آنها محل شکار خبرهای داغ است. کی با کی چه کار دارد و برای چی نقشه میکشد. این جماعت در راهروها کنجکاوانه به هر اتاقی سرک میکشند، یا ساعتها پشت ستونها و پانلها در انتظار هنرپیشهها و نمایندگان آژانسها کمین میکنند.
پس می توان نتیجه گرفت که در اصل عده زیادی نیستند که واقعا برای تماشای فیلم به هر جشنواره میآیند. نویسندگان و مطبوعاتیها و منتقدان هنری، دانشجویان رشتههای نمایشی، دوستداران عادی سینما و... اما اینجا کشف کردیم که آدم ممکن است برای کار دیگری هم به سالن جشنواره وارد شود. اگر جشنواره فیلم آرام و جمع و جوری نشان بدهد، سالن سینما جان میدهد برای خوابیدن! به خصوص اگر فیلم در سالن "کاخ برلیناله" روی پرده باشد، با آن صندلیهای گرم و نرم و راحت! آن وقت است که ارکستر خر و پف برگزار میشود. جدی!
نمونههای خوابآور
در روزهای گذشته چند فیلم فرصتی استثنایی برای خفتن عرضه کردند: فیلم "عسل" از ترکیه به کارگردانی سمیح کاپلان اوغلو، از سینماگران نامدار ترکیه که به ساختن فیلمهای هنری شهرت دارد. هم ساخت و هم داستان فیلم "عسل" مرا به یاد اولین فیلم سینمایی سهراب شهید ثالث انداخت به نام "یک اتفاق ساده". اما عسل از قدرت بیان و ساختار تصویری قوی سینماگر ایرانی دور است.
پسربچهای به نام یوسف در دهکدهای در دل جنگلهای آناتولی به همراه پدر و مادر خود زندگی میکند. یوسف در مدرسه شاگرد تنبلی است و گاهی از کلاس درس فرار میکند. شغل پدر او پرورش زنبور عسل است. او بالای درختهای بلند جنگل کندوی عسل کار گذاشته است. از وقتی آفتی در جنگل شایع میشود، پدر تصمیم میگیرد در مناطقی دورتر کندو بگذارد. او راهی سفری کوتاه میشود اما دیگر برگشت ندارد.
یوسف با مادرش در جستجوی پدر به روستای نزدیک میروند، اما اثری از او نمییابند. چند روز بعد چند مرد به سراغ آنها میآیند و خبر میدهند که پدر یوسف دچار سانحه شده است.
طرح کوتاه و فشردهی داستان فیلم فرصتی گسترده است تا دوربین در چند فضای باز و بسته جولان دهد: در حیاط خانه، در جنگل، در مدرسه و... تکرار و تکرار و تکرار.
فیلم دیگری که می توان در همین مقوله ردهبندی کرد و به "تحسین" آن نشست، فیلمی است از روسیه به نام "تابستان من چگونه به آخر رسید" به کارگردانی الکسی پاپوگروبسکی. این فیلم طرحی بینهایت ساده دارد و فقط دو نفر در آن بازی میکنند. جزیرهای دورافتاده به خاطر تشعشعات رادیواکتیو از ساکنان تخلیه شده، و حالا دو مرد، یکی پیر و دیگری جوان، برای اندازهگیری و ثبت اوضاع جوی و تشعشعات در جزیره تنها هستند. آنها کار چندانی انجام نمیدهند، اما در عوض فرصت کافی دارند که در ۱۲۴ دقیقه طول فیلم، تمام طول و عرض و شمال و جنوب را بچرخند و به تماشاگر بینوا نشان بدهند.
فیلم دیگر اثری از ایران بود: "شکارچی"، به کارگردانی رفیع پیتز. ظاهرا فیلم بر پایه داستان "گیله مرد" از بزرگ علوی، نویسنده نامی ساخته شده که فضای آن به ایران امروز منتقل شده است. اما داستان کوتاه علوی برای فیلمی دو ساعته تنشهای دراماتیک بسیار اندکی دارد.
فیلم زبانی الکن دارد و سناریو در دادن اطلاعات به تماشاگر سخت خست میورزد. فیلم یکسره در فضایی مبهم و ناشناخته پیش میرود. نکاتی که فیلم از تماشاگر پنهان میکند به مراتب بیش از نکاتی است که تماشاگر میتواند از تماشای سکانسها و صحنههای فیلم دریابد.
مردی جوان، که نقش او را خود کارگردان ایفا میکند، معلوم نیست به چه علت زندانی بوده و حالا چرا از زندان آزاد شده است. علی در کارخانهای نگهبان شبانه است، اما شغل او دقیقا روشن نیست. او با همسر خود و نحوه پدر شدن نیز مشکلی دارد که در فیلم به اجمال بیان میشود، نه صراحت. در تصادفی یا برخوردی که، باز به اندازه کافی روشن نیست، دختر و زن مرد کشته میشوند.
مرد ظاهرا به انگیزهی انتقام، ماشین پلیسی را هدف میگیرد و دو مأمور را به قتل میرساند. او سپس فرار میکند، اما در رشتهای از حوادث ابهامآلود، در تعقیب و گریز با مأموران درگیر میشود و...
فیلم به جای کاویدن شخصیت آدمها و ایجاد عمق و معنی در روابط آنها، صحنههای معینی را بارها و بارها تکرار میکند: خیابانهای شهر، تونلها، بازارها، گذرهای جنگلی و غیره.
فیلمی از جنبش سبز
درباره فیلم "سرخ، سفید و سبز" به کارگردانی نادر داوودی که در بخش پانوراما به نمایش در آمد، همکاران ما نقدی نوشته و با کارگردان فیلم گفتوگو کردهاند. این فیلم به ویژه برای کسانی که در جریان انتخابات ریاست جمهوری در ایران نبودهاند، اثری بسیار جالب و مؤثر است.
فیلم آگاهی سیاسی بالای مردم و به ویژه بیداری و شور فزاینده در روزهای نزدیک به انتخابات ریاست جمهوری را به خوبی نشان میدهد. نکته قابل انتقاد این است که در گزارش روحیات و عواطف مردم در جریان انتخابات، فیلم به نمایش صحنههای کوی و برزن و اماکن عمومی بسنده کرده است. این گزارش بسیار دقیقتر و گویاتر بود اگر فیلمساز فرصت داشت، مردم را در صحنههای کار و زندگی آنها، در خانه و مدرسه، مزرعه و کارخانه نیز دنبال کند.
فیلم در عرضه صحنههای شورانگیز بیداری ملتی که به دنبال حق تعیین سرنوشت خویش است، لحظاتی به یادماندنی ثبت کرده است، که گاه با شعر و شعار بیش از حد احساساتی میشود.
در حاشیهی نمایش این فیلم کارگردان ابراز امیدواری میکند که بتواند داستان پرماجرای انتخابات ریاست جمهوری در ایران، که پس لرزههای آن همچنان ادامه دارد، را دنبال کند. تحقق چنین آرزویی در شرایط فعلی هر روز دشوارتر میشود.
کنفرانس سینمای ایران
روز هفدهم فوریه در چارچوب جشنواره برلین، کنفرانسی برگزار شد با عنوان: "سینمای ایران، دورنمای حال و آینده". کنفرانس با استقبال خوبی روبرو شد. در کنفرانس از سینماگران نامی ایران کسی شرکت نداشت. دیتر کوسلیک، مدیر جشنواره هنگام گشایش جلسه گفت که تلاشهای او برای آن که برخی فیلمسازان ایرانی بتوانند در نشست شرکت کنند، به جایی نرسیده است.
از ایران جعفر پناهی و اصغر فرهادی برای شرکت در این جلسه دعوت شده بودند، اما مقامات ایرانی به این دو فیلمساز اجازه خروج از کشور را ندادند.
علی امینی
تحریریه: فرهاد پایار
(برای خواندن مطالب پیشین به لینکهای زیر مراجعه کنید!)